قصه
با اولین واژه آغاز میشود
و اولین واژه، گرگی است
که سعی میکند شبیه جنتلمنی مهربان باشد
و زنی را که مثل یک برّه، ساده است
در آغوش بگیرد
و من
دقیقاً همین لحظه آفریده شدم
واژهای کوچک
در هیئت دختربچهای که میداند اگر بزرگ شود
چه سرنوشتی در انتظارش است
ـ همینجای قصه یادتان بماند!
تا من بروم بزرگ شوم
و با کفشهای پاشنهبلند به قصه برگردم ـ
حالا آن مرد،
نمیدانم چه حکمتی است!
که مثل بادِ اول پاییز میوزد لای موهایم
مثل اولین دانۀ برفِ زمستان، گونهام را میبوسد
و مثل بوی سبزه و باران
بینیازم میکند از همهچیز
طوریکه از کنارش که رد میشوم
ناگهان آغوشم پر از رزهای سرخ وحشی میشود
نه!
بیش از این تحملِ دور بودن از آغوشش را ندارم
ـ عجالتاً همینجای شعر بمانید
تا من برگردم به چند صفحۀ قبل
به نویسنده بگویم مرا در آغوشِ او بنویسد
((نسيم لطفى))
برچسب : نویسنده : atidecor بازدید : 114