این روزها
حتی دستم
طاقتِ گرفتنِ دستم را ندارد
دلم هم
سه کوچه بالاتر،کنارِ حوضِ همسایه
سر در پیراهنش کرده
چشمانم
خشکی زده،
این روزها...
معمای عجیبی شده ام
این روزها،
حل نمی شوم
آلزایمر هم که دو پا داشت
دو پای دیگر هم قرض گرفت و رفت
ناخوش که بودم
آلزایمر را صدا می زدم
باز هم...
تکرار
دل بستنِ من حماقتی همیشگیست
سه روز است که رفته
سه روز، نه
سه هفته، نه
شاید هم سی سال
نمی دانم
آلزایمر
سرم در چاه غرق می شود
معما شده ام این روزها
علامت های سوال را
به گوشم آویخته ام
سه کوچه بالاتر
پشت به او ایستاده ام
به اندازه ی سه قدم هم،
در چشمانم سد می زنم
دستم که طاقتِ گرفتن ِ دستم را ندارد
طفلی سرم
سه روز است غرق می شود
سه کوچه بالاتر چشمانم مرده اند
معما شده ام
این روزها
حل نمی شوم
برگ که بودم
از ارتفاعِ درخت
شانه ات را شستی
من به یادت
برگ می مانم
تو پرواز کن.
آشنایی با منزلگاهی مدرن در کشور بوتسوانا...برچسب : نویسنده : atidecor بازدید : 59